قلب، مرکز ادراکات و ابزار شناخت و معرفت

مقدمه
واژه قلب، در 132 آیه، واژه صدر، در 44 آیه، و واژه فواد، در 16 آیه از قرآن به کار رفته است.
1. برخی بر این نظرند که قلب را به دلیل دگرگونی و تغییری که با اندیشه‌ها در آن به وجود می‌آید، قلب نامیده‌اند . (1)
نقلّب» نیز در آیه‌ی 110 سوره ی انعام به همین معناست: «و نقلّب أفئدتهم و أبصارهم کما لم یؤمنوا به أوّل مرّةٍ و نذرهم فی طغیانهم یعمهون».
پس قلب این قابلیت را دارد که دگرگون شده و یا به عوامل بیرونی واکنش نشان دهد. خداوند مى‌فرماید: «و إذا مآ أنزلتْ سورهٌ نّظر بعْضهمْ إلى بعْض هلْ یریکم مّنْ أحد ثمّ انصرفواْ صرف اللّه قلوبهم بأنّهمْ قوْمٌ لاّ یفْقهون» (توبه 127)
امام صادق (علیه‌السلام)، جایگاه قلب را در بدن چـنین تـوصیف می‌کند:
انّ مـنزلة‌ القلب‌ من‌ الجسد بمنزلة الامام من الناس؛ جایگاه‌ قلب‌ نسبت‌ به بدن، همچون‌ جایگاه امام و پیشواست نسبت بـه مردم. (2)
روایت اخیر حاکی از حـکومت‌ قـلب‌ بر سایر اعضا می‌باشد.
علامه طباطبائی(رحمة‌الله)، ذیل آیه هفتم سوره «ق» فرموده‌اند: «قلب چیزی است که انسان به وسیله آن تعقل می‌کند و در نتیجه، حق و باطل و خیر و شرّ را از یکدیگر تمییز می‌دهد.(3)
قلب در لغت
از این جهت به قلب انسان قلب گفته می‌شود که تقلب و دگرگونی آن بسیار است ما سمّی‌ القلْب‌ إلّا منْ تقلّبه و الرّأْی یصْرف بالإنْسان أطْوارا (4)
ابن فارس در «مقائیس اللغة» می‌گوید: به بعد خالص و شریف هرچیزی، قلب آن چیز گفته می‌شود .(5)
در لغت‌نامه‌ «مفردات الفاظ القرآن» آمده است: واژه قلب به معنای روح نیز به کار می‌رود.(6)
علامه مصطفوی نیز در «التحقیق» می‌گوید: هر انسانی دارای دو قلب است: 1. قلب مادی ظاهری که همان قلب صنوبری است؛ 2. قلب روحانی باطنی که حقیقت انسان است. (7)
معانی قلب در قرآن
 به معنی عقل و درک؛ چنان که در آیة 37 از سوره ق می‌خوانیم: «إنّ فی ذلک لذکْری لمنْ کان له قلْبٌ؛ در این مطالب تذکر و یادآوری است برای آنان که نیروی عقل و درک داشته باشند.»
به معنی روح و جان، چنانکه در سوره احزاب، آیه 10 آمده است: «و إذْ زاغت الْأبْصار و بلغت الْقلوب الْحناجر؛ هنگامی‌که چشم‌ها از وحشت فرو مانده و جان‌ها به لب رسیده بود.»
به معنای رأی و نظر است: «تحْسبهمْ جمیعاً و قلوبهمْ شتّی» ؛ «آن‌ها را متحد می‌پنداری؛ درحالی‌که رأی و نظراتشان پراکنده است. (حشر/ 14)
ویژگی‌های  قلب
تفقه: «لهم قلوب لا یفقهون بها» (اعراف/179)
تدبر: «افلا یـتدبّرون القـرآن أم علی قلوب أقفالها» (محمد/24)
جایگاه عقل و صدر: «أفلمْ یسیروا فی الأرْض فتکون لهمْ قلوبٌ یعْقلون بها أوْ آذانٌ یسْمعون بها فإنّها لا تعْمى الأبْصار ولکنْ تعْمى الْقلوب الّتی فی الصّدور» (حج/46)
علم و دانش: «و طبع‌ الله‌ علی‌ قلوبهم‌ فهم لا یعلمون» (توبه/93)
محل دریافت وحی: «و إنّه لتنْزیل ربّ الْعالمین‌‍ ‌‍*‌‍ نزل به الرّوح اْلأمین‌‍ ‌‍* على‏ قلْبک لتکون من الْمنْذرین‌‍ * بلسانٍ عربیّ مبینٍ»‌‍ (شعراء/193-194)

خشوع: «أ لمْ یأْن للّذین آمنوا أنْ تخْشع قلوبهمْ لذکْر اللّه» (حدید/16)
کراهت: «وإذا ذکر اللّه وحْده اشْمأزّتْ قلوب الّذین لا یؤْمنون بالآخرة وإذا ذکر الّذین من دونه إذا همْ یسْتبْشرون » (زمر/ 45)
ترس: « سنلْقی فی قلوب الّذین کفروا الرّعْب بما أشْرکوا باللّه ما لمْ ینزّلْ به سلْطانًا و مأْواهم النّار و بئْس مثْوى الظّالمین‌‍» (آل عمران/151 )
رأفت و رحمت: «وجعلْنا فی قلوب الّذین اتّبعوه رأْفةً ورحْمةً» (حدید /27)
الفت: «و ألّف بیْن قلوبهمْ لوْ أنْفقْت ما فی اْلأرْض جمیعًا ما ألّفْت بیْن قلوبهمْ و لکنّ اللّه ألّف بیْنهمْ إنّه عزیزٌ حکیمٌ‌‍»(انفال/ 63 )
شجاعت وحمیت: «إذْ جعل الّذین کفروا فی قلوبهم الْحمیّة حمیّة الْجاهلیّة...» (فتح/ 26)
حسرت: «لیجْعل اللّه ذلک حسْرةً فی قلوبهمْ و اللّه یحْیی و یمیت و اللّه بما تعْملون بصیرٌ‌‍» (آل عمران/ 156 )
تمایل به اطاعت وتوبه: «إنْ تتوبا إلى اللّه فقدْ صغتْ قلوبکما و إنْ تظاهرا علیْه فإنّ اللّه هو موْلاه و جبْریل و صالح الْمؤْمنین و الْملائکة بعْد ذلک ظهیرٌ‌‍»  (تحریم/ 4)
حقد: «والّذین جاءوا منْ بعْدهمْ یقولون ربّنااغْفرْ لنا ولإخْواننا الّذین سبقونا بالإیمان ولا تجْعلْ فی قلوبنا غلا للّذین آمنوا ربّنا إنّک رءوفٌ رحیمٌ» (حشر/ 10)
بیماری قلب ونشانه‌های آن
1- ضعف ایمان"إذْ یقول الْمنافقون و الّذین فی قلوبهمْ مرضٌ غرّ هؤلاء دینهمْ... (انفال/49)
2- رجس: «و أمّا الّذین فی قلوبهمْ مرضٌ فزادتْهمْ رجْساً إلى رجْسهمْ» (توبه/ 125)
3- قساوت: «لیجْعل ما یلْقی الشّیْطان فتْنةً للّذین فی قلوبهمْ مرضٌ والْقاسیة قلوبهمْ..» (حج/ 53).
4- فحشاء: «فلا تخْضعْن بالْقوْل فیطْمع الّذی فی قلْبه مرضٌ...» (احزاب/ 32)
5- حقد: «أمْ حسب الّذین فی قلوبهمْ مرضٌ أنْ لنْ یخْرج اللّه أضْغانهمْ»  (محمد /29)
حجاب‌های قلب
نگاهی به آیات قرآن این مطلب را بیان می‌کند که آفات و حجاب‌های قلب، گاه خفیف و گاه شدید هستند و گاهی هم آن  چنان آفت بر دل چیره می‌شود که انسان در ظلمت کامل فرورفته و همه‌نوع قدرت درک و معرفت از انسان سلب می‌‌گردد.
رین :که در اثر غلبه ی گناهان بر قلب ایجاد می شود. (8)
کلاّ بلْ ران على قلوبهمْ ما کانوا یکْسبون  (مطففین -  14)
صرف قلوب : وإذا ما أنزلتْ سورةٌ نظر بعْضهمْ إلى بعْضٍ هلْ یراکمْ منْ أحدٍ ثمّ انصرفوا صرف اللّه قلوبهمْ بأنّهمْ قوْمٌ لا یفْقهون  ( التوبة  - 127)
طبع: «ذلک نطْبع على قلوب الْمعْتدین» (یونس/ 74)
ختم:  «ختم اللّه على قلوبهمْ وعلى سمْعهمْ وعلى أبْصارهمْ غشاوةٌ ولهمْ عذابٌ عظیمٌ» (بقره/ 7)
قفل:  «أفلا یتدبّرون الْقرْآن أمْ على قلوبٍ أقْفالها» (محمد/24)
غلف:  «...وقتْلهم الأنْبیاء بغیْر حقًّ وقوْلهمْ قلوبنا غلْفٌ»   (نساء/155)
پوشش : «…وجعلْنا على قلوبهمْ أکنّةً أنْ یفْقهوه و فی آذانهمْ وقْرًا…»  (الأنعام/ 25)
شدت: «...ربّنا اطْمسْ على أمْوالهمْ واشْددْ على قلوبهمْ فلا یؤْمنوا حتّى یروْا الْعذاب الألیم»  (یونس/88).
قساوت: «فلوْلا إذْ جاءهمْ بأْسنا تضرّعوا ولکنْ قستْ قلوبهمْ وزیّن لهمْ الشّیْطان ما کانوا یعْملون» (الأنعام/ 43)
مفهوم‌شناسی واژه فؤاد
کلمه فؤاد 16 بار در قرآن به کار رفته است؛ 5 بار به صورت مفرد و 11 بار به صورت جمع.
راغب در «مفردات» مى‌گوید: «الفؤاد کالقلب لکن یقال له فؤاد اذا اعتبر فیه معنى التفؤد اى التوقد؛ فؤاد مانند قلب است، ولکن این کلمه در جایى گفته مى‌شود که افروختگى و پختگى در آن منظور باشد.» (9)
فؤاد، در لغت به معنای قلب است، اما مقصود از آن در آیات قرآن نفس انسانی است که او را از سایر حیوانات جدا می‌سازد. انسان با آن اشیا را درک می‌کند. (10)
در روایتی از پیامبر قلوب با صفت «رقه» و افئده با صفت «لینت» مورد توصیف قرار گرفته‌اند: «أتاکم أهل الیمن، هم أرق قلوباً، و ألین أفئده» (11)
توصیف فؤاد در قرآن
1- فراغ وهواء: «وأصْبح فؤاد أمّ موسى فارغاً إن کادتْ لتبْدی به» (القصص/ 10)
«مهْطعین مقْنعی رءوسهمْ لا یرْتدّ إلیْهمْ طرْفهمْ وأفْئدتهمْ هواء» (إبراهیم/ 43)
2- هوى والصغْو، هردو به معنی تمایل داشتن است؛ قال تعالى: «فاجْعلْ أفْئدةً مّن النّاس تهْوی إلیْهمْ» (إبراهیم/ 37)
«ولتصْغى إلیْه أفْئدة الّذین لا یؤْمنون بالآخرة» (الأنعام/ 113)
3- تثبیت: «وکلاًّ نّقصّ علیْک منْ أنباء الرّسل ما نثبّت به فؤادک وجاءک فی هذه الحقّ وموْعظةٌ وذکْرى للْمؤْمنین» (هود/120) 

4- دگرگونی: «ونقلّب أفْئدتهمْ وأبْصارهمْ کما لمْ یؤْمنوا به أوّل مرّةٍ» (الأنعام/110)
مفهوم شناسی واژه‌ی «صدر»
صدر در قرآن  44 بار آمده است. صدر با قلب به عنوان مرکز ادراک ارتباط دارد و بعضی از صفات به آن نسبت داده شده است. صدر رابطه جدایی‌ناپذیر با قلب دارد. مثلاً وساوس از طریق آن به قلب صادر می‌شود.
واژه صدر به معنای «أعلی مقدّم کل شیء» آمده است که به معنای قسمت بالا از قسمت جلوی هر چیزی است. «و هو أعلى ومقدّم کل شیء وأوله، حتّى إنّهم یقولون: صدر النّهار واللیل، وصدر الشتاء والصیف.» (12)
در «التحقیق» آمده است: همان‌طوری که قلب مادّی، مرکز زندگی جسمانی است و در(سینه) مانند صندوقی آن‌ را دربرمی‌گیرد، قلب روحانی نیز، مرکز زندگی روحانی است و صدر روحانی مرتبه‌‌ای است که آن ‌را در بر می‌گیرد. (13)
توصیف صدر در قرآن
1- انشراح: «ولکن مّن شرح بالْکفْر صدْراً» (النحل/106)، و در قرآن سوره‌ای به اسم انشراح وجود دارد: «ألمْ نشْرحْ لک صدْرک» (الانشراح/1) ؛ «ومن یؤْمنْ باللّه یهْد قلْبه» (التغابن/11)؛ هدایت مربوط به قلب وانشراح مربوط به صدر است.  
2- اسلام: «فمن یرد اللّه أن یهْدیه یشْرحْ صدْره للإسْلام» (الأنعام/125)
جایگاه اسلام در صدر وجایگاه ایمان در قلب است؛ «ولکنّ اللّه حبّب إلیْکم الإیمان وزیّنه فی قلوبکمْ» (الحجرات/ 7)، «ولکن قولوا أسْلمْنا ولمّا یدْخل الإیمان فی قلوبکمْ» (الحجرات/ 14)
3- کفر: «ولکن مّن شرح بالْکفْر صدْراً فعلیْهمْ غضبٌ مّن اللّه» (النحل/106)
4- ضیق:  با گمراهی همراه است: «ومن یردْ أن یضلّه یجْعلْ صدْره ضیّقاً حرجاً» (الأنعام/125)
5- حرج: «کتابٌ أنزل إلیْک فلا یکن فی صدْرک حرجٌ مّنْه» (الأعراف/2)
6- صدر محیط بر قلب؛ قال تعالى: «ولکن تعْمى القلوب التی فی الصّدور» (الحج/ 46)
7- جایگاه وساوس: «الّذی یوسْوس فی صدور النّاس» (الناس/5)
8- حاجت: {ولکمْ فیها منافع ولتبْلغوا علیْها حاجةً فی صدورکمْ} (غافر: 80)،
9- کبر و غل: «إنْ فی صدورهمْ إلاّ کبْرٌ مّا هم ببالغیه» (غافر/56)،
والکبر یصدر عنه الغلّ؛ لذا کان الغلّ بالقلب والصدْر؛ «ونزعْنا ما فی صدورهم مّنْ غلٍّ تجْری من تحْتهم الأنْهار» (الأعراف/ 42)
10- ابتلاء: «ولیبْتلی اللّه ما فی صدورکمْ ولیمحّص ما فی قلوبکمْ واللّه علیمٌ بذات الصّدور»  (آل عمران/ 154)
11- رهبه یا استمرار خوف: «لأنتمْ أشدّ رهْبةً فی صدورهم مّن اللّه» (الحشر/ 13)
12- شفاء: «قدْ جاءتْکم مّوْعظةٌ مّن رّبّکمْ وشفاءٌ لّما فی الصّدور» (یونس/ 57)
مفهوم شناسی واژه عقل
معنای اصلی عقل در لغت عرب، منع، نهی، امساک، حبس و جلوگیری است. (14)
دقت و توجه به موارد کاربردهای عقل نشان می‌دهد که مفهوم منع و بازداری در همه موارد وجود دارد. و به همین جهت گفته‌اند: «عاقل کسی است که می‌تواند نفس خویش را کنترل کند و از هوی و هوس باز  دارد». (15)
یکی از معانی قلب، «عقل» است. گاهی در بین لغویان از قلب به عقل تعبیر شده است. (16)
از آیه شریفه «لهمْ قلوبٌ یعْقلون به»  استفاده می‌شود تعقل، کار قلب است. (حج/ 46)
در روایتی قلب را از جمله جوارحی معرفی کرده است که تعقل با آن صورت می‌گیرد: «فمنها (الجوارح)، قلبه الّذی به یعقل یفقه و یفهم و هو امیر بدنه...» (17)
قرآن کریم افرادی را که از توان و نیروی‌ عقلانی خود بهره نگرفته وآن را تعطیل‌ کرده‌اند، پایین‌تر‌ از‌ حیوانات معرفی می‌کند:
«...لهم قـلوب لا یفقهون بها و لهم أعین لا یبصرون بها و لهم آذان‌ لایسمعون‌ بـها‌ اولئک کالانعام بل هم اضل...»  (اعراف/179)
واژه‌های متقارب عقل
لب: لب در لغت به معنای عقل است که به خالص هر چیزی اطلاق می‌شود. (18)
واژه‌ی «الباب» که شکل جمع «لب» است، شانزده مرتبه در قرآن کریم به کار رفته است. بررسی کاربردهای قرآنی این واژه نشان می‌دهد که اولوالالباب گروهی هستند که در درجه‌ی خاصی از تعقل قرار دارند. (19)
یؤْتى الْحکْمة من یشاء  و من یؤْت الْحکْمة فقدْ أوتى‏ خیرًْا کثیرًا  و ما یذّکّر إلّا أوْلواْ الْألْباب (بقره: 269)
نهیه: نهیه نیز از جمله معانی عقل است که از ریشه‌ی نهی به معنای منع و باز داشتن است. عقل را به این دلیل نهیه نامیده‌اند که باز دارنده‌ی نفس از هوی و تمایلات منفی و زشتی‌هاست. (20)
این واژه در قرآن دو بار به کار رفته است که در هر دو بار به صورت جمع (نهی) به کار رفته است: «إنّ فی ذلک لآیات لأّولی النّهی» (طه/ 54 و 128)
حجر: یکی دیگر از معانی عقل، حجر است که به معنای منع است. عقل را از این باب حجر گفته‌اند که در مقابل هواها و خواهش‌های نفسانی، انسان را منع می‌کند و جلوی گمراهی فرد را می‌گیرد. (21)
این واژه به معنای عقل یک بار در قرآن کریم به کار رفته است: «هل فی ذلک قسمٌ لّذی حجرٍ». (فجر/ 5)
فهم: واژه‌ی عقل به معنای فهم نیز به کار رفته است: «عقل الشىء؛ فهمه» (22)
تفسیر مجمع‌البیان، عقل در آیه شریفه «و ما یعقلها الا العالمون» (بقره/ 43) را به «فهم» تفسیر نموده است. (23)
به نظر می‌رسد مراد از عقل در حدیث شریف «انّا معاشر الانبیاء امرنا ان نکلّم الناس علی قدر عقولهم» (24) نیز فهم باشد.
نتیجه
قلب از حالتی به حالت دیگر دگرگون می‌شود. با بررسی مکانت قلب در قرآن معلوم می‌شود که قلب‌ در‌ عرصه عـلم و حـکمت،تعقل و تدبر می‌کند، می‌بیند، می‌شنود و می‌فهمد. در حقیقت، قلب به‌عنوان محل اصلی استقرار ایمان و کفر شمرده شده است.
از این رو، قلب همان چیزی است که به انسان شایستگی فهمیدن آیات الهی را می‌بخشد و به همین دلیل، اگر این منبع مهم و اساسی در بسته و مهر شده باشد و به درستی وظیفه‌ی خود را انجام ندهد، فرد به هیچ وجه قادر به فهم چیزی نخواهد بود.
شأن اساسی عقل، فهم و ادراک و معرفت است. در همکاری بین قلب وعقل به نظر می‌رسد که نقش عقل جمع کردن و نظم بخشیدن و ارزیابی و تحلیل اطلاعات و فراهم آوردن امکاناتی برای رسیدن به استنتاجات از طریق دلایل ولی نقش قلب اتخاذ تصمیماتی بر اساس گرایش‌ها و احساسات است .
از خصوصیات فؤاد، لینت است فؤاد مرکز دلسوزی و غرایز است. در معنى فؤاد، جوشش و افروختگى نهفته است. فؤاد مرکز بصیرتی است که انبیاء به وسیله‌ی آن وحی را دریافت نموده و امور غیبی را به وسیله‌ی آن در قلب‌های خویش مشاهده کرده‌اند. فؤاد مرکز علوم و معارف ثابت و عقاید راسخی است که با عواطف و احساسات سازگار با آن همراه است و به عنوان تصدیق کننده آن چیزى است که چشم مى بیند.
صدر بر قلب احاطه دارد و جایگاه نور اسلام و جایگاه ورود غل و سوسه ها و شهوات است. وجه تسمیه صدر این است که وساوس از صدر به قلب سرازیر می شود و ارتباط جدایی ناپذیر بین صدر و قلب برقرار می باشد چرا که شرح صدر به هدایت قلب منجر می شود و در نتیجه به سکینه و طمأنینه و سلامت قلب منجر می شود کما اینکه ضیق صدر به مرض قلب و قساوت و دوری از هدایت می‌انجامد .
با بررسی کلمه فقه و شرایط آن کاملاً مشخص است که در قرآن کریم فقه تنها به قـلب نـسبت داده شـده است و به عقل و فؤاد و صدر نسبت داده نـشده است. فقه مختص قلب، تذکر مختص عقل و رؤیت مختص فواد است .

منابع:
1- مجمع البیان،  ج1، ص 95
2- علل الشرائع، ج 1، ص 109
3- المیزان،  ج 18، ص 356
4- کتاب العین، ج 5، ص 171
5- معجم المقاییس اللغة، ج ‌5، ص 17
6- مفردات الفاظ القرآن، ص 682  
7- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ‌9، ص 304
8- مجمع البیان ، ج10، ص293
9- مفردات الفاظ القرآن، ص 646  
10- المیزان ، ج 8 ، ص 308
11- لسان العرب، ج 1، ص 687.   
12- لسان العرب،ج4، ص 445
13- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج ‏6، ص 20
14- الصحاح، ج 5، ص 69
15- مجمع البحرین ،ج5، ص 425
16- لسان العرب ، ج1، 687
17- اصول کافی، ج 2، ص 38
18- صحاح ، ج2،  ص 130
19- مفردات الفاظ القرآن  ،ص446
20- التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج 12، ص 265
21- راغب
22- فیروزآبادى ، ج 3، ص 575
23- مجمع البیان ، ج 8 ، ص 368
24- کافی، ج ،1 ص 23

منابع:

شیخ صدوق، علل الشرایع، ترجمۀ محمدجواد ذهنی تهرانی، قم، انتشارات مومنین،1382ش.
ابن منظور، محمد بن مکرم، لسان العرب، بیروت ، دارالفکر، 1404 ق.   
احمد بن فارس، معجم المقاییس اللغة، قم ،مکتب الاعلام الاسلامی، 1404 ق.
جوهری، اسماعیل بن حماد، الصحاح، بیروت، دارالعلم ، 1404 ق .
راغب اصفهانی، حسین بن محمد، 1404 ق، المفردات فی غریب القرآن، تهران، دفتر نشر کتاب.
طبرسی، فضل بن الحسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، بیروت، داراحیاء التراث العربی، 1379 ق.
طریحی، فخرالدین، مجمع البحرین، تهران، مکتبه المرتضویه، 1395 ق.
طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان، ترجمة سید محمد باقر موسوی همدانی، انتشارات محمدی، 1363ش.
فراهیدی، خلیل بن احمد، کتاب العین، قم، نشر هجرت ، 1409 ق.    
فیروزآبادى، محمدبن یعقوب، ، القاموس المحیط، بیروت، دارالکتب العلمیه ،1415ق .
کلینی، محمدبن یعقوب، الاصول فی الکافی، دار الکتب الاسلامیه ، 1388 ق.
مصطفوی، حسن، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ، تهران، 1368 ش

نویسنده:

سید محسن غفاری قره‌باغ

دکترای علوم قرآن و حدیث - داروساز