بیمار به‌عنوان یک شخص (1)

در شماره پیشین، به مکانیک‌‌انگاری بدن و پیامدهای آن اشاره شد. در این شماره، شخصانیت بیمار مورد بررسی قرار می‌گیرد. در یک نگاه کلی به مدل‌های انسان‌گرایانه پزشکی، بیمار یک موجود زندۀ متشکل از دو بخش جداگانه جسم و ذهن در نظر گرفته می‌شود* که به این دلیل و نیز به علت قرار گرفتن در محیط‌های مختلف، بیماران را باید متمایز از هم دانست. افزون بر این، ارگانیسم بیش از جمع ساده اجزایش بوده، دارای ویژگی‌هایی است که از سازمان‌‌بندی آن‌ها پدیدار می‌شود. ازاین‌رو، پزشک معتقد به رویکرد انسان‌گرایانه به‌جای فروکاهش بیمار به بدن فیزیکی، او را به‌عنوان ارگانیسم متشکل از جسم و ذهن در یک بافتار محیطی تلقی می‌کند (ارگانیسم تجسم‌یافته یک کل پیچیده و مجموعه‌ای کامل از عضوها، ساختارها و الگوهای کارکردی وابسته به هم است که به روش‌های مختلف با یکدیگر مرتبط هستند و بافتارهای چندگانه‌ای را با روابط چندگانه محقق می‌سازند).
بیمار فقط یک ماشین متشکل از قطعات و جدا از پس‌زمینه یا چهارچوب نبوده،بلکه به‌عنوان یک ارگانیسم، در یک محیط اقتصادی-اجتماعی دارای ویژگی‌‌هایی بیش از جمع اجزای آن است. ازنظر پزشکان با رویکرد انسان‌گرایانه، بیمارفراتر از ارگانیسم و ​​محیط اطرافش است (که این دو به نوبه خود قابل فروکاهش به عینیت های علمی هستند)، بلکه یک سوژه تجسم‌یافته، یک شخص یا یک نفس است. تبیین مفهوم پدیدارشناسی سوژه تجسم‌یافته، مفهوم اریک کاسل (llessaC cirE) از شخصیت و مفهوم مورد نظر آلفرد تاوبر (rebuaT derflA) به ارایه مفهومی غنی‌تر از بیماردر مقابل مکانیک‌انگاری مورد نظر مدل زیست‌پزشکی منجر می شود. در ادامه، به مفهوم پدیدارشناسی عینیت تجسم‌یافته اشاره می‌نماییم و به دو مفهوم دیگر در شماره‌های بعد خواهیم پرداخت.
در نگرش پدیدارشناسانه، بیمار سوژه‌ای در یک بافتار زنده است. به‌عبارت‌دیگر، بیمار تجسم‌یافته در جسم، به‌عنوان یک سوژه منحصربه‌فرد در جهان حیات است. این جهان، همان دنیای فیزیکی نیست که علم آن را به تصویر می‌‌کشد؛ بلکه جهان هرروزه ای است که با فعالیت ها و اقدامات ما ساخته می شود. جهانی است دارای حیات جسمانی که از طریق آن به زندگی خود معنا می‌دهیم. بیمار به‌طور ملموس در اینجا و اکنون (فضا و زمان پدیدارشناسانه) تجسم یافته است و نه اینکه به‌طور انتزاعی در یک جهان کیهانی فارغ از مکان و زمان خاصی (مکان و زمان فیزیکی) پدید آمده باشد.
در طول قرن بیستم، برخی پدیدارشناسان، مانند ادموند هاسرل (lressuH dnumdE) معتقد بودند که علم غربی با بحران بزرگی روبروست: علوم طبیعی تجربه‌گرا قادر به پاسخ دادن یا حتی پرداختن به پرسش‌های اساسی درباره ماهیت و وجود انسان نیستند. او معتقد بود که ما باید به‌جای چرخش به سمت انتزاع‌های علمی و نظری برای کشف معنای آن‌ها به سمت «خود چیزها» (پدیده‌های ملموس) بازگردیم. چراکه این انتزاعات نیز در این جهان ملموسی که در آن زندگی می‌کنیم، ممکن می شوند. این دنیای روزمره یا جهان حیات، زمینه یا پایه‌ای است که معنای وجود انسان بر آن استوار است. به گفته ریچارد بارون (Richard Baron): «پدیدارشناسان به دنبال پیوند مجدد علم با زندگی و کاوش در رابطه بین جهان انتزاعی علوم و جهان ملموس تجربه بشری هستند».
طب مدرن نیز با بحرانی شبیه به آنچه علم پیش‌تر با آن روبرو بود، مواجه است. بااین‌حال، در پزشکی این بحران حول جدایی بین دنیای ملموس بیمار از ناخوشی و جهان انتزاعی پزشک از بیماری است. بحران پزشکی مدرن بحران کیفیت مراقبت‌هاست؛ چراکه نگاه، گوش دادن یا لمس به‌طورکلی به سمت بدن رنجور بیمار بوده و رنج بیمار مسئله‌ای استنتاجی است. ازآنجاکه هم‌اکنون، بحران کیفیت مراقبت عمدتاً به دلیل توجه به مدل بیومکانیکی به بدن است، لازمه پرداختن به آن تنها با لحاظ کردن بیمار در چهارچوب بافتار زندگی روزمره‌اش امکان‌پذیر است، نه اینکه بدن را به دنیای ماشینی‌-مصنوعی وارد کنیم. با اتخاذ یک دیدگاه پدیدارشناسانه می‌توان کوشید تا وارد دنیای بیماری که بیماران در آن زندگی می‌کنند،شد. نه اینکه خود را به دنیای بیماری که پزشکان توصیف کرده‌اند محدود کنیم.
بیماران به‌عنوان افراد تجسم‌یافته یا بدن‌‌های زنده، جهان‌های زندگی منحصربه‌فرد و یگانه‌ای را ایجاد می‌کنند. بدن در یک بافتار یا محیط زنده، شخصی شده است؛ چراکه از اجزای جداگانه بدن دکارتی تشکیل نشده است، بلکه یک واحد بدنی یکپارچه است که در مکان و زمان خاصی واقع شده و دارای وحدت یکپارچه و زنده است که به‌راحتی قابل تفکیک به اجزایش نیست.
در مواجهه با عمل پزشکی مدرن، مدل پدیدارشناسانه بدن در دو جهت پیش رفته است. نخست، دگرگونی از بدن مکانیزه‌شده (چه در بروز مولکولی و چه سایبورگ) به‌سوی یک بدن یکپارچه. توسعه این تجسم‌یافتگی درراستای یکپارچگی اضافات مصنوعی است. با مصنوعی شدن هر چه بیشتر بدن مکانیکی، مانند تراشه‌های کامپیوتری یا ژن‌های خارجی، بدن یکپارچه می‌کوشد اصلاحات و اضافات را در جهت جهان حیات منحصربه‌فرد در خود ادغام کند. پیشرفت دوم، دگرگونی از متن تجربی (حاصل شرح حال و معاینه بیمار) به یک بدن زنده است. در کنار فروکاهش بیمار به یک بدن مکانیزه، پزشکی علمی بیمار را به یک بدن به‌عنوان متنی آزمایشگاهی که اغلب جایگزین جسم حاضر او می‌شود، تقلیل می‌دهد؛ برای نمونه پزشک با پرسش‌هایی از سابقه بیماری او داده‌هایی را جمع‌آوری می‌کند و در معاینه به مجموعه‌ای از اعداد حاصل از نتایج آزمایش‌ها یا عبارات توصیفی از بدن بیمار دست می‌یابد.


*اگرچه، این نوع نگرش در برابر رویکرد زیست‌پزشکی قابل دفاع است، بااین‌حال باید در نظر داشت، کماکان رویکردی مادی است.

منابع:

Marcum, J. A. (2008). Humanizing modern medicine: an introductory philosophy of medicine (Vol. 99). Netherlands: Springer

نویسنده:

دکتر صادق یوسفی

دانشکده سلامت و دین، دانشگاه علوم پزشکی قم