متن استاتیک شماره 22 موجود نیست
مفهوم ناخوشی 2
در شماره پیشین، به برخی مباحث پیرامون مفهوم «ناخوشی» پرداخته شد. در این شماره، این مبحث پیگیری میشود. در ادامه بحث پیرامون ارزشبار بودن مفهوم بیماری، کارولین ویتبک (Caroline Whitbeck) نیز موافق چنین رویکردی است و نظریه او بر فرایندهای روانی-فیزیولوژیک استوار است. برای این منظور، وی بهطورکلی بیماری را بهعنوان «نمونهای از نوعی فرایند روانی-فیزیولوژیک که مردم آرزوی پیشگیری یا پایان آن را میکنند» تعریف مینماید. افزون بر این، او بافتار فرهنگی و در نظر گرفتن خواسته و انتظارات افراد را نیز لحاظ میکند. وی همچنین معتقد است: «قضاوت درباره نوع فرایندهای تشکیلدهندۀ یک بیماری، به قضاوت ارزشی گروه اجتماعی بستگی دارد، تا قضاوت فرد مبتلا یا فقط بر اساس قضاوت یک حرفهمند که جامعه وی را متولی توسعه و اقدامات پیشگیرانه و درمانگرانه کرده است». سرانجام، او موافق تمایز بین بیماری، بهعنوان بدکارکردی ارگانیک یا ذهنی و ناخوشی، بهعنوان بدکارکردی مبتنی بر هوشیاری آگاهانه است. آنچه این آگاهی را ممکن میسازد، ارزشهای اجتماعی است که رفتار مناسب را دیکته کند.
افزون بر این، فولفورد (Fulford) نیز یک مفهوم ارزشبار از بیماری را پیشنهاد میکند؛ چراکه پزشکی ازنظر مفهومی اساساً ارزشمدار است و ماهیت واقعی ندارد. فولفورد، دیدگاهی «متضاد» با دیدگاه «متعارف» در رابطه بین بیماری و ناخوشی دارد. در دیدگاه «متعارف»، مفهوم ارزشخنثی بیماری مقدم بر مفهوم ارزشبار ناخوشی بوده و بیماری زیرطبقهای از ناخوشی است. در دیدگاه «متضاد»، ناخوشی مقدم بر بیماری است. فولفورد، مدعی است که در پزشکی، درست مانند ناخوشی تجربه مستقیم بیمار از یک مشکل، معمولاً قبل از یک تشخیص بالینی از آن مشکل و یک بیماری خاص است و بنابراین، در منطق پزشکی این «ناخوشی» است که مقدم است.
به گفته فولفورد، آنچه ناخوشی را بهطور منطقی مقدم بر بیماری میکند این است که اولی مبتنی بر مفهوم نقص کارکردی است، درحالیکه دومی مبتنی بر مفهوم بدکارکردی است. نقص در عمل، مستلزم ناتوانی افراد در انجام «کارهای ارادی» است؛ بهعنوان نمونه توهمها بدکارکردی شناختی نیستند که در آن بیمار آنچه را که در حقیقت نادرست است باور میکند، بلکه توهمها ناشی از ناتوانی بیمار در ارائه توجیه رضایتبخش برای یک عمل است.
درنهایت، مدل پدیدارشناختی بدن دلالتهای مهمی برای تجربه بیمار از بیماری دارد. ناخوشی بیش از آنکه اختلال بدکارکردی مکانیکی بدن یا یک عضو بدن بهعنوان یک ماشین باشد، اختلال در زیستجهان یک فرد است: «درک از ناخوشی نباید محدود به بدکارکردی فیزیکی بدن مکانیکی، بیولوژیک باشد، بلکه اختلال بدن، خود و جهان (در جهانبودگی یک فرد) را در برمیگیرد». پس ناخوشی منجر به آگاهی از بدن بهعنوان یک پدیده مجزا و خارجی میشود که برخلاف مسیر عادی زندگی خودنمایی میکند.
پدیدارشناسان ادعا میکنند که بیمار رنجور، دیگر چون گذشته زندگی روزانه خود را بدون هوشیاری آگاهانه از محدودیتها و ناتوانیهای بدن نمیگذراند. بدن دچار محدودیت، به لحاظ ابعاد مکانی و زمانی، خود را بر بیمار ناخوش تحمیل میکند. ناخوشی اغلب مقیاس زمانی را گسترش میدهد و بعد مکانی که بدن بیمار در آن زندگی میکند را فرومیریزد؛ بهعنوانمثال وقتی استخوان بازوی فردی شکسته میشود، یک فعالیت معمولی، مانند شانه کردن موها که معمولاً زمانبر نیست، بسیار طول میکشد.
همانطور که یک ابزار شکسته اجرای نقشهای موردنظر را خنثی میکند، بدن بیمار نیز برنامههای بیمار را مختل میکند. این بدان معنا نیست که بدن به معنای دقیق یک ابزار است که بخواهیم بدن بیمار را به یک ابزار شکسته تشبیه کنیم، بلکه تشبیه بدن بیمار بهعنوان یک ابزار شکسته، تأثیر بیماری بر تجربه بیمار از بدن را نشان میدهد: «اشتباه است که اعضای بدن را ابزار بنامیم؛ زیرا آنها نیز بخشی از خود هستند. آنها نهتنها بخشی از کلیت ابزارها هستند، بلکه در عمل، به قدرت بازنمود خود نیز تعلق دارند». بااینحال، عینیتبخشی کالبد پدیدارشناختی متفاوت از عینیتبخشی بدن بیومکانیکی است. در رویکرد نخست، بیمار یک تعین است که در یک زیستجهان منحصربهفرد بهعنوان یک موضوع تجسمیافته واقع شده است؛ درحالیکه در رویکرد دوم، بیمار عینیتی است که در یک جهان ماشینی مشترک، بهعنوان یک فرد تجسمنیافته واقع شده است.
منبع:
Marcum, J. A. (2008). Humanizing modern medicine: an introductory philosophy of medicine (Vol. 99). Netherlands: Springer.
نویسنده:
دکتر صادق یوسفی
دانشکده سلامت و دین، دانشگاه علوم پزشکی قم